چـــــــرا ؟

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه!!!

باز در چهره خاموش خیال 
خنده زد چشم گناه آموزت 
باز من ماندم و در غربت دل 
حسرت بوسه هستی سوزت 
باز من ماندم و یك مشت هوس 
باز من ماندم و یك مشت امید 
یاد آن پرتو سوزنده عشق 
كه ز چشمت به دل من تابید 
باز در خلوت من دست خیال 
صورت شاد ترا نقش نمود 
بر لبانت هوس مستی ریخت 
در نگاهت عطش طوفان بود 
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت 
دل من با دلت افسانه عشق 
چشم من دید در آن چشم سیاه 
نگهی تشنه و دیوانه عشق 
یاد آن بوسه كه هنگام وداع 
بر لبم شعله حسرت افروخت 
یاد آن خنده بیرنگ و خموش 
كه سراپای وجودم را سوخت 
رفتی و در دل من ماند به جای 
عشقی آلوده به نومیدی و درد 
نگهی گمشده در پرده اشك 
حسرتی یخ زده در خنده سرد 
آه اگر باز بسویم آیی 
دیگر از كف ندهم آسانت 
ترسم این شعله سوزنده عشق 
آخر آتش فكند بر جانت

 

 

[ 9:25 ] [ MAHDI ] [ نظرات () ]
چـــــــــشـــای خیـــــــــــــس...!

دنـــيـاي آدمـــا رو بــبـيــن عــزيـز

ايـنقده جلـوي مـن اشک نـريز

تواين دنيا يکي لبهاش پرخنده وشاده

يکي غمگينه و همزاد فرهاده

يــکي مجنــونه و ليــلا نـداره

تو شبهاش نداره تک ستاره

 

يکي از بس که گريونه چشاش کوره

راه رسيدن به يوسفش دوره

يکي تو غصه ها رفيقه راته

تاجون داره رفيق باوفاته

يکي خنجر زده به يار جونيش

مثه يه مار زخمي اون زده نيش

يکي تو روياها مي بينه يارش

قسمت خدا،ميشينه اون کنارش

يکي فقط تو شاديا باهاته

بي وفا رفيق نيمه راته

يکي دلتنگه و گريونه چشماش

عزيزش رفته و گذاشته تنهاش

يکي زندونيه توعمق قلبش

اونو دوسش داره ميدونه قدرش

يکي کارش شده گريه و دعا

يوقت نشه زمعشوقش جدا
يکي دلش مي خواد تو قلب تو خونه بسازه

شدي عاشق ديگه باهات نسازه

يکي مثل يه مادر مهربونه

محبت و توقلبت مي نشونه

يکي مثل من دلتنگ صداتم

آره همون رفيق باوفاتم...........!!

[ 9:12 ] [ MAHDI ] [ نظرات () ]
مرگ من

باز در چهره خاموش خیال 
خنده زد چشم گناه آموزت 
باز من ماندم و در غربت دل 
حسرت بوسه هستی سوزت 
باز من ماندم و یك مشت هوس 
باز من ماندم و یك مشت امید 
یاد آن پرتو سوزنده عشق 
كه ز چشمت به دل من تابید 
باز در خلوت من دست خیال 
صورت شاد ترا نقش نمود 
بر لبانت هوس مستی ریخت 
در نگاهت عطش طوفان بود 
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت 
دل من با دلت افسانه عشق 
چشم من دید در آن چشم سیاه 
نگهی تشنه و دیوانه عشق 
یاد آن بوسه كه هنگام وداع 
بر لبم شعله حسرت افروخت 
یاد آن خنده بیرنگ و خموش 
كه سراپای وجودم را سوخت 
رفتی و در دل من ماند به جای 
عشقی آلوده به نومیدی و درد 
نگهی گمشده در پرده اشك 
حسرتی یخ زده در خنده سرد 
آه اگر باز بسویم آیی 
دیگر از كف ندهم آسانت 
ترسم این شعله سوزنده عشق 
آخر آتش فكند بر جانت

[ 9:10 ] [ MAHDI ] [ نظرات () ]
صفحات وب